- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت حضرت قاسم علیه السلام
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است ترسی از تیر ندارد زرهاش پیرهن است بنـد نعـلـین اگـر پـاره شـود بـاکی نیست داغی خـاک برایش همه مثل چمن است شور و شوق حسنی داشت که ثابت میکرد سیزده سال به دنـبال حـسینی شدن است جان سر دست گرفت و به دل میدان برد خواست با عشق بگوید که عموجان من است ناگهان از همه سو نعـره کـشیدند که آی تیرها! پر بگـشایید که او هم حسن است نه فرات و نه زمین، هیچ کسی درک نکرد راز این تـشنه که آمادۀ دریـا شدن است مـثـل زنـبـور بر او تـیـر فـرو میریـزد هرکه را این همه کندوی عسل در دهن است مــشـتـری هـای فــراوان فـــراوان دارد هر کسی نقره، طلا، هر که عقیق یمن است
: امتیاز
|
شهادت فرزندان عبدالله بن جعفر و حضرت زینب سلام الله علیها
این شعلۀ عشق است كه درمان نپذیرد معـشوق ز عـاشق اَثر آسـان نـپـذیـرد جز اشك تـمنّا كه گِـره وا كـند از كار كــردارِ دگـر فــایـده چـنـدان نـپـذیـرد این رابطۀ عشق عجب معجزه آساست این مـرحله را جـز دلِ بـریان نـپذیرد معشوق حسین است و عاشق دلِ زینب محـبـوب ز احـبـاب بجـز جان نپذیرد فرمود به طفـلان كه دلِ عـاشقِ مادر جز كـشتـه شدن در ره جانان نپذیرد با خویش همی گـفت: مبـادا كه برادر از خواهـر خود هـدیۀ قـربان نـپـذیرد اینجاست كه بر دامن مادر بزند چنگ بیفـاطـمه این مرحـلـه پـایـان نپـذیرد دو آیــنــۀ زیــنــبــی آمـــادۀ رزمــنــد این صحـنـه بجـز آیـنـه قـرآن نپـذیرد گـیـسوی كـمندِ یكی از شـانه سرازیر زلـف دگـری سـلـسـلـه بـنـدان نپـذیرد شمـشیر كجا و قـد و بالای دو ریحان این قـامتـشان هـیچ كـمـان دان نپذیرد تكبیر به لب تیغ به كف هر دو كفن پوش كـس فـاتـحـۀ تـازه جــوانـان نـپـذیـرد میخواست عـدو حیله کند بر دو دلاور دید از دو طرف رِخنه به رِندان نپذیرد از هـیـبـتـشان لرزه به جانِ سپه افـتاد آزاده بـجـز جــنـگ نـمـایـان نـپـذیـرد شـاگـرد دبــسـتـان اَلـفـبـای عـلــمـدار هـنگامـۀ پـیـكـار سـر و جـان نـپـذیرد كُـشتـنـد بـسی از سپـه كـفـر به یك آن افزونتر از این را لب عطشان نپذیرد از میـمنه تا میـسره این لشگـر كـوفی ایـنگـونـه پـذیـرایـی مـهـمـان نـپذیـرد شمشیر و سنان بود كه هر سوی روان بود آنـقـدر گـران بـود كه انـسـان نـپـذیرد سیـمین بدنـان تشنه لب از پای فـتادند از پـای فـتـاده نَــفـَس ارزان نـپـذیـرد داغـی به دل بانوی مـظلـومه نشاندند داغـی كه دل هـیچ پـریـشان نـپـذیـرد تا كه نـشـود از هـمه شـرمـنـده برادر خـواهر طلـب نـعـش شهـیـدان نپذیرد از خیمه نظـر كرد به چـشمان بـرادر دید ابـر بهاری است كه باران نپذیرد
: امتیاز
|
شهادت فرزندان عبدالله بن جعفر و حضرت زینب سلام الله علیها
این دو سـربـاز جــوان رزم آورنـد هر دو ابن الجـعـفـر ابن الحـیـدرند دو وجـیهـاً عـنـد ربّـک دو عـزیـز مـیــوۀ دل، نــور چـشـم حـیــدرنــد دو چــکــیـــده آیــــۀ قـــرآن حـــق دو اثــر از مـکــتـب پـیــغــمـبـرنـد ایـن دو مـشـتـاق صـعــود آسـمــان در حـقـیـقـت بـالهـای جــعــفـرنـد تـنــفــقــوا مــمــا تـحــبّــون مـنــنـد گرچه هر دو ریـزه خـوار اکـبـرند وارث اســـمــا و زهـــرایـــنـــد، آه یــادگــار گــلــشـنـی نــیــلــوفــرنـد میرخـورم سوگـند بر اشک رباب پـیــشـمــرگــان عــلـی اصـغــرنــد با هـمـه لـب تـشـنـگـی بـنـگـر اخـا با شهـامـت قـلـب لـشـگـر میدرنـد گـو عـلــمـدارت بـبـیـنـد رزمـشـان هـر دو شـاگـرد امـیــر لـشـگــرنـد تـا کـه قـتــل تـو عـقـب افــتـد اخــا تـیـرها را بر سـر و تـن میخـرنـد تـو به فـکـر من ولـی من فکـر تـو عـاشــقــان دلــواپـس یـکـد یـگـرنـد بودهام بنـت الـشهـید اُخـت الـشهـیـد حـالــیـا اُمُّ الـشــهــیــدم بــنـگــرنــد گـر کـه افــتـادنـد بــر روی زمـیـن جـسمـشان بگـذار، گر چه پـرپـرنـد در مـیــان کــوفــه تـا بــازار شــام روی نــیـــزه حـافـظــان مــادرنــد گـرچـه نـاقـابـل ولـی از لـطـف تـو آبــروی زیـنـبـت در مــحــشــرنــد
: امتیاز
|
شهادت فرزندان عبدالله بن جعفر و حضرت زینب سلام الله علیها
دو جـوانـمـرد مـهـیّـا هـستند دست پـروردۀ سـقـا هـستـنـد قـدشان رفـته به دایی ها شان چقدر خوش قـد و بالا هستند شیرِ خاتون دو عالم خوردند شیر مردان به صحرا هـستند گـرد بادند و به هم میریزند شب طـوفـانـی دریـا هـستـند مرتضایند به شکل دو جوان این دو عیسی دو موسی هستند زینـبـیانـد و نـژاد عـشـق اند بچـۀ حـضرت زهـرا هـستند مادر از خـیمه ولی میگویند بـرگ سـبز من تـنها هـستـند تشنگی از نـفـس انـداخـتـشـان عـاقـبت در قـفـس انداخـتـشان قـصد جان دو بـرادر کـردند نـیـزهها را دو بـرابـر کردند از دو سو از دو طرف با خوناب نوک سرنیزه خود تر کردند آنقدر بر تنـشان ضربه زدند که شـبـیـه تـن اکـبـر کـردنـد هیچ کس نیست بگـوید اینان هـیچ فـکـر دل مـادر کردند؟ تا خـیـال هـمگـی راحـت شد سرشان نـیّت خـنجـر کـردند دید زینب به بدنها سر نیست هـیچ دل، مثل دل مـادر نیست شام شد؛ شعـله که بالا بردند وقت غارت شد و یکجا بردند چادر دخترکان تا میسوخت هـمگـی فـیـض تـماشا بردند گـل سـر، پـیـرهن و گهـواره هر چه دیـدند به یغـما بردند وای حتی؛ بـدنی عریـان شد کـفـنـش را سر دعـوا بـردند دخترک داشت تماشا میکرد آمـدنـد و ســر بــابــا بـردنـد با غـرض پیـش نگـاه زیـنب به سر نیزه دو سر را بردند تـا بـسـوزد جـگــر مـادرشـان تاب میخورد به نیزه سرشان
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در شهادت فرزندانش
گلاب می چکـد از گـیـسوان شانه شده برای عرض ارادت دو گل بهانه شده قبول کن که نفس های من هـمین هایند قـبول کن که غـمت را دلـم نشانه شده دو زینبی دو علی خود دو فاطمه صولت دو زینبی دو حسن رو، دو بی کرانه شده دو زینبی دو عـلی اکـبری دو عباسی دو ذوالـفـقـار نبردی که جـاودانه شده دو شیر نر دو حماسه دو گرد باد غیور دو صاعقه که به جان محشر زمانه شده دو شیر خورده ز من دو زره به تن کرده دو می زده دو رجز خوان دو حیدرانه شده دو پهلوان دو قیامت دو غیرت طوفان دلی به محـضرتان خـاک آسـتـانه شده
: امتیاز
|
شهادت فرزندان عبدالله بن جعفر و حضرت زینب سلام الله علیها
عالم علی و نورِ جهانتاب زینب است مثلِ علی و مثلِ نـبی ناب زینب است از جلوههای فاطمه سیراب زینب است تشنه حسین تشنه حسن آب زینب است یعنی که پنج تَن دلِ یک قاب زینب است این کیست این عـقـیلۀ آقای کربلاست این کیست این که غیرت فردای کربلاست این کیست این رأیتُ جمیلای کربلاست این کیست این حضرت زهرای کربلاست عصمت کم است صاحب القاب زینب است آورده رویِ دست خودش جانِ خویش را آمـاده کرده است دو قـرآن خویـش را رو کرده است بر همه شیران خویش را دو گرد باد خویش دو طوفان خویش را خورشیدِ این دو اختر نایاب زینب است زخمِ دل شکستۀ خود را که هَم گذاشت اذن دخـول خواند به خیمه قدم گذاشت از خود گذشت و تحفهای از بیش و کم گذاشت سنگِ تـمام پـیـشِ امـیـرِ حرم گـذاشت قبله حسین باشد و محراب زینب است زینب رسیـد و بـاز امـام احـتـرام کرد مثـلِ عـلی، حسیـن به پایش قـیام کرد تـا او سـلام کـرد خـدا هـم سـلام کـرد زینب که است؟آن که ادب را تمام کرد در کـربـلا مـعـلـمِ آداب زیـنـب اسـت دو مـرد از قـبـیـلـۀ خود انـتخاب کرد آئـیـنه بود و رو به سـوی آفـتاب کرد با الـتـمـاس دامن خود را پُـر آب کرد بر روی نـام مـادرش اما حـساب کرد فرمود این شکستۀ بیتاب زینب است بالی اگـر نیست بـرادر دلـی که هست آوردهام شعـله کشم حـاصلی که هست حل کن به دست خویش مرا مشکلی که هست از من بخـر دو هدیۀ ناقابلی که هست باور بکن که اولِ اصحاب زینب است رفـتـند سـمت معـرکه پَـر در بیـاورند عـبـاس گـشتـهانـد جگـر در بـیـاوَرَنـد چون ذوالفـقـار تیغِ دو سر در بیاورند از یـک یـکِ سـپـاه پـدر در بـیـاورنـد این دو دو موج بوده و سیلاب زینب است از دور دیـد و گـفـت عـلـمـدار مرحبا بر ضربههایشان صد و ده بار مرحبا بر دو امیـر و بر دو جـگـردار مرحـبا زیـنب شـدند و حـیـدر کـرار مـرحـبـا امـا مـیـانِ خـیـمـۀ بـیآب زیـنب است اما رسیـد لحـظـۀ در خـون صدا زدن خونین نفس نفس زدن و دست و پا زدن یک بار تـیغ و بار دگر نیـزه را زدن دور از نـگـاهِ مـادرشان بـیهـوا زدن در بینِ خمیه شاهدِ گرداب زینب است آمـد غـروب و خـنـدۀ دشـمن بـلـند شد وقـتی صدای غارت و شیـون بلند شد دو نـیـزه در مـقـابـلِ یک زن بلـند شد زیـنب نـظـر نـکـرد ولـیکـن بـلنـد شد چشم حسین از سرِ نِیها به زینب است
: امتیاز
|
شهادت فرزندان عبدالله بن جعفر و حضرت زینب سلام الله علیها
بتاب ای رُخت مهر و ماه منـیر بـده رخـصت رزمـمان ای امیر که هستیم از زندگی هر دو سیر به روی سـر ما تو قـرآن بگـیـر دو فرزند زینب به عشقت اسیر امـیـری حـسـینُ و نـعـم الامـیـر ز مــردانـگــی آبــرو بــردهانــد دل کـــودکـــان تـــو آزردهانــــد زنـان حـرم غـصههـا خـوردهاند نه، شیـران زینب مگـر مُـردهاند فـدای تـو گـردیـم مـانـنـد شــیــر امـیـری حـسـینُ و نـعـم الامـیـر به این پیکر خسته مان جان تویی عدو هست سیراب و عطشان تویی نـگـهـدار مـا بـین مـیـدان تـویـی خـیـام حـرم را نـگـهـبـان تـویـی بُود ذکر تو چـون دعـای مجـیـر امـیـری حـسـینُ و نـعـم الامـیـر ز آه و غــم و غــصـه آکـنـدهایـم حسین جان دل از زندگی کندهایم عـلی اکـبرت رفـت شـرمـنـدهایم علی اصغـرت تـشنه ما زنـدهایم نه یک جرعه آب و نه یک قطره شیر امـیـری حـسـینُ و نـعـم الامـیـر مخور غصه بعد از علی اکبرت چو پـروانه هستـیم دور و بـرت دو تا پیـشمرگ تو و خـواهـرت بگـردان تو ما را به دور سـرت سپر پیـش دشنه، سپـر پیـش تیـر امـیـری حـسـینُ و نـعـم الامـیـر چو حـیدر عدو را عقب راندهایم تـن دشمـنت سخـت لـرزانـدهایـم و تا پـای جـان پای تو مانـدهایـم رجـز با فـنـون عـلی خـوانـدهایم که دارد عـدو کـیـنهها از غـدیر امـیـری حـسـینُ و نـعـم الامـیـر برای تو باید که خـون داد خـون دگـر مـوقـع رزم مـا شـد کـنـون خجالت نکش غم اگر شد فـزون که مـادر نیـایـد ز خـیـمه بـرون اگر چه ز غـصه شود زود پـیـر امـیـری حـسـینُ و نـعـم الامـیـر مخور غـصه بد میشود حال ما دعـای تـو مــولاسـت دنـبـال مـا به سـنگ جـفـا بـشکـنـد بـال مـا خــداونــد عـالـم بـه احــوالِ مــا سـمـیـعُ بـصـیـر عــلـیـمُ خـبــیـر امـیـری حـسـینُ و نـعـم الامـیـر تـو آرامـش سیـنـههـایـی حـسیـن تو هستی که خون خدایی حسین فـدای تـو این دو فـدایـی حـسیـن نـبـیـنـیـم داغ تـو دایـی حــسـیـن لب تـشنهات خـشک مثل کـویـر امـیـری حـسـینُ و نـعـم الامـیـر فـدای سـرت، جـسم ما پـرپـرت سرت دور میگـردد از پیکـرت صــدا مـیزنـد بــارهـا مــادرت تو را کـنـج گـودال، بـالا سـرت کـفن میشود پیکرت با حـصیـر امـیـری حـسـینُ و نـعـم الامـیـر نـبـاشـیم بعـد از شما بهـتر است کـنار تو بر نـیـزههـا بهـتر است به راه تو زخم از شفا بهتر است ز شـام بـلا کـربـلا بـهـتـر اسـت امـان از نـگـاه عـدو در مـسـیـر امـیـری حـسـینُ و نـعـم الامـیـر
: امتیاز
|
مناجات با امام، زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
در سیـنـه، نـیّـتم همهاش نذر تو حسین حـالِ عـبـادتـم هـمهاش نـذر تو حـسین خـرده فـروش نیستم و عـمده میدهـم یکجـا محـبّـتـم هـمهاش نـذر تو حسین روزِ ازل خدا گل من را که میسرشت بنـوشته قـسمـتم همهاش نذر تو حسین تـا زنـدهام بـرای شـما سیـنـه مـیزنـم نیـرو و قـوّتـم هـمهاش نـذر تو حـسین از لطف مـادرم همه عـمرم فـقط شده این جمله عادتم: همهاش نذر تو حسین مادر، پـدر، برادر و خواهـر، قـبـیلهام این جان و ثروتم همهاش نذر تو حسین فـرموده است پیـر جماران به عالمی: ارکـان نهـضتم همهاش نذر تو حسین در اوج روضه، گـاه فـقط آه میکـشم این آه حـسرتـم هـمهاش نذر تو حسین ************* کنج خرابه بغض گلویش گرفت و گفت: این اوج غـربتم همهاش نذر تو حسین مـویـم به یـاد زلـف تو بـابا سپـیـد شد غرق شباهتم... همهاش نذر تو حسین هر ضلع و هر وجب ز تنم درد میکند دردِ مـساحـتـم هـمهاش نـذر تو حسین لکنت زبان گرفتهام از بعدِ... بگذریم اصلا فصاحـتم هـمهاش نذر تو حسین گـفتم گـله کـنم ز تو اشکـم امـان نـداد خوردم شکایتم، همهاش نذر تو حسین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
دوباره روضۀ با آب و تـاب میگـیرم من از مـراثیام آخـر جـواب میگیرم سه روز کرده کفن چون تن تو را خورشید عــزا بـرای تـو بـا آفـتـاب مـیگـیـرم پُر است چهرهام از روضههای مکشوفه ولی ز چـشم تو بابا حـجـاب میگیرم نـشـستهام که بـرای سر تو گـریه کنم عـزا بـرای سـرت بـا ربـاب میگیرم خدا کند که سرت را سوی نجف ببرند بـرای تو کـمک از بـوتـراب میگیرم برای شستن زلفت که دست شمر افتاد نشـستـهام ز سـرشکـم گـلاب میگیرم من از شـنـیـدن لـفـظ، کـنـیـز بیـزارم من از شنـیدن آن اضطـراب میگیرم شـبـیـه آیـنـهام، کـه هـزار تـکّـه شـدم شکستهام سوی مرگـم شتاب میگـیرم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
دیـدم به خـواب شمع خرابه شدی پدر گفتم: چگـونه بیتو شبم را سحر بُوَد؟ گفتی: قرار آخر من با تو امشب است بابا برای وصل تو، چـشمم به در بُوَد روزی به روی دوش عمو بود جای من حالا به خاک سرد خـرابه ست منزلم حـرف نگـفـته با تو بـسی داشتـم ولی دیـدم سر تو را و سخـن مانْـد در دلـم حالا که برلبت اثر از خیزران نشست در راه عشق من لب خود میکنم کبود موی سرم چو موی تو، آتش گرفته است دخـتـر نـدیـدهام که شـبـیـه پـدر نـبـود عـمّـه ز راه رفـتن من گـریه میکـنـد خـیـلی شـبـیـه مـادر پهـلـو شکـستـهام بابا بـیـا و هـمره خـود دخـتـرت بـبـر از دردِ زنده ماندن بعد از تو خستهام او با کـمک ز عـمّه دگـر راه میرود یک دختر سه ساله و افـتادگی چنین؟ لب را گذاشت بر لب بابا و جان سپرد پـایـان گـرفت قـصـۀ دلـدادگـی چـنین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
بـابـا من از دنـیـای بـیتـو دل بـریـدم یک روز خوش بعد از تو در دنیا ندیدم هر چند که دیـر آمـدی عـیـبـی نـدارد شکـر خـدا امـشب به دلـدارم رسـیـدم خیلی شبـیـه مـادرت زهـرا شدم...نه؟ با این دو چـشم تار و گـیسوی سپـیـدم این خصم یاغی دخترت را زجر میداد از ترس او در بین صحـرا میدویـدم هم گوش من سنگین شده هم پلک هایم طوری کتک خوردم که یک ماهه خمیدم وقتی که دشمن برد ما را بـیـن بـازار من هم شـبـیـه تو خـجـالت میکـشیـدم هر چند بالم سوخته با این همه باز... هـر شـب به یـاد عـمـه و بـزم یـزیـدم یک مرد شامی بین مجلس حرف بد زد آن حرف زشتی که به عمه زد شنـیدم خـیـلـی تـحـمـل میکـنم درد کـمـر را چـاره نـدارم...از عـلاجـش نـا امـیـدم من را ببر با خود... نمیخـواهم بمانم بـابـا مـن از دنـیـای بیتـو دل بـریـدم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
حـالا که آمدی دگـر از پیـشـمان نـرو خـورشید شـام تـار خـرابه بـمان، نرو دیگر بس است بی تو سفر،جان به لب شدم دق میکنم اگـر بـروی مهـربان، نـرو با کل شهـر جـان خودت قهـر کردهام ازبس که طعنه خوردهام از این وآن نرو با دخـتران شهـر چـقدر از تو گـفـتهام میخـواستم تو را بـبرم پیـشـشان نرو این شامیان به من چقدَر حرف بد زدند اصلاً بـرای حـرف بـد دیگـران نـرو خسته شدم ز بس که سرم داد میکشند این مردمـان بـیادب و بـد دهـان نرو رفتی و پشت هم ز همه خوردهام لگد بابا ببـین چگـونه شـدم قـدکـمان، نرو ضربه تو خوردی و دل من تیر میکشد خورده ترک غرور من از خیزران نرو قرآن نخوان که زخم لبت درد میکند قـاری خـوش صدای من نـاتـوان نرو از گـریههـای من دل عـمّه کـباب شد پـس لااقـل بـرای دل عـمّـه جـان نرو باشد،اگر که قصد سفر داری ای پدر امـا دگـر بـدون مـن از کـاروان نـرو
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
آرام جان خستهدلان پیکرت کجاست؟ جانم به لب رسیده پدرجان سرت کجاست؟ جـسمت اسیـر فـتـنـۀ یـغـماگـران شده پـیـراهـن امـانـتـی مـادرت کـجـاست؟ از چه جواب دخـتر خود را نمیدهی بابای با محـبّـتـم! انگـشـتـرت کجاست در خیمه هر چه بود به تاراج فتنه رفت خاکم به سر عمامۀ پیغمبرت کجاست؟ سوز عطش ز خون تنت موج میزند ای تشنه لب، برادر آبآورت کجاست؟ از دود خیمه تربت شش ماهه گم شده بابا بگو مزار علی اصغرت کجاست؟
: امتیاز
|
شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
نویـد وصل پدر را به كـاروان میداد به مـاه، مـاه سر نیـزه را نشان میداد رقــیـه تـولـیـت آسـتـان رأس شـریـف به ماه، اذن زیـارت در آسـمان میداد هزار حوریه از چادرش زمین میریخت اگر كه چادر خود را کمی تكان میداد رقــیـه دخـتــر آقـای مـهــربـانـی كـه سرش به حامل سر نیزه سایبان میداد گرسنه بود، ولی از كرامتـش این بس به دست دشمن خود رزق آب و نان میداد شبـانه از لب بابـا كـمی شكـایت كرد چرا كه بوسه به لبهای خیزران میداد توان پا شدنـش را گرفت سیـلی خـصم وگرنه پیش پـدر، ایـستاده جان میداد درسـت لـحـظـۀ وصـل رقـیـه و بـابـا برادرش به روی نـیـزهها اذان میداد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
به امیدی كه بـیایی سحـری در بر من خاك ویـرانه شده سـرمهٔ چـشم تر من مـدتی میشود از حـال لـبت بیخـبرم چند وقت است صدایم نزدی دختر من من همان لاله افـروخـتهٔ خون جگـرم كه همین لخته فقط مانده به خاكستر من شب این شام چه سرمای عجیبی دارد تـب ایـن سـوز كجـا و بـدن لاغـر من دارم از درد مچ دست به خود میپیچم ظاهـراً خـرد شده سـاقـۀ نیـلـوفـر من چادرم پاره شد از بس كه كشیدند مرا لحظهای وا نشد اما گره از معجر من موی من دست نخورده است خیالت راحت معجر سوخته چسبیده به زخم سر من كـاشكی زود بـیایـی و به دادم بـرسی تا كه در سیـنـه نـمانَـد نـفـس آخـر من
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
زندگی بیتو در این قافله سخت است پدر گذر عمر از این مرحله سخت است پدر دخترت تشنۀ اشک است ولی بـاور کن گریه کردن وسط هلهله سخت است پدر روضۀ خـار مغـیـلان و کـف پای یـتـیم بـا دل نـازک این آبـلـه سخت است پـدر کاش میشد کـمی از نـیـزه بـیایی بـغـلم بخدا بوسه ازاین فاصله سخت است پدر تا که چشمم به لبت خورد ترک خورد لبم با لب پـاره بـرایـم گـلـه سخت است پدر عـمه دیگر چه کـند من که خودم میـدانم زندگی با من کم حوصله سخت است پدر
: امتیاز
|
زبانحال حر با سیدالشهدا علیه السلام
آرامـشم ده تـا که طـوفـان تو بـاشـم آئـیـنه ام کـن تا که حـیـران تو باشم آزاده ام امـا گــرفـتــار تـو هـســتــم خارم که خواهم در گلستان تو باشم من سر به زیر و سر شکسته آمده ام تا سر بلند لطـف و احـسان تو باشم دیشب حواسم را که جمع خویش کردم دیـدم فـقـط بـایـد پـریـشان تو بـاشـم ایـمـان چـشمـانت مـرا بـیـدار کرده بایـد چه گـویم تا مـسلـمان تو باشم؟ بر گـیـسوانـم گرد پـیـری هست اما من آمـدم طـفـل دبـسـتـان تـو بـاشـم دیروز کمتر از پشیزی بودم، امروز با ارزشم چون جنـس دکان تو باشم دیروز تحت امر شیطان بودم امروز از لطف چشمت تحت فرمان تو باشم دیروز یک گرگ بیابان گرد و بی عار امروز می خواهم که اصلان تو باشم هر چه شما فرمایی اما دوست دارم تا در مـنای عـشـق قـربـان تو باشم شادم نـمـودی که قـبـولـم کـردی آقا من آمـدم تا بیـت الاحـزان تو بـاشم خواهم که خاک پایتان باشم نه این که چون خار در چشمان طفلان تو باشم آقا اگر راضی نگردد زینب از من دیگر چگونه بر سر خـوان تو باشم
: امتیاز
|
زبانحال حر با سیدالشهدا علیه السلام
سوارِ گـمـشده را از میان راه گرفـتی چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی شبیه کشتی نوحی، نه! مهربان تر از اویی که حُرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی چنان نگـاه رئـوفـانـه ای به من کردی که گفـتم اینکه مبادا، تو اشتـباه گرفتی من آمدم که تو را با سپاه و تیر بگیرم مرا به تیر نگـاهی تو بی سپاه گرفتی بگو چرا نشوم آب که دست یخزدهام را دویدی و نرسیـده به خـیـمهگاه گرفتی چنان تبـسم گرمی نـشاندهای به لـبانت که از دل نـگـرانـم مـجـال آه گـرفـتی رسید زخم سرم تا به دستمال سفـیدت تو شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی
: امتیاز
|
مدح و شهادت حر بن یزید ریاحی
قسمت این بود دلت از همه جا پُر باشد قـلـبت آمـادۀ یـک چـنـد تـلـنـگـر باشد همه دیـدنـد کـسی سمت حـرم مـی آیـد تا مگر در دل دریای جنون، دُر باشد پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست باید این بغض پریشانِ زمان حُر باشد بعـد از آن توبۀ از شرم پریـشان، باید کاخ ها در نـظـرت پـاره ای آجر باشد شام دشنام شود، باک نداری ای مرد! سهم چشمان تو از کوفه تمـسخر باشد شادمان باش حسین از تو رضایت دارد حق ندارد کسی از دست تو دلخور باشد آمدی سوی حـرم ـ آه ـ برایت ای حُـر بیـتی آنگونه نداریم که در خـور باشد
: امتیاز
|
زبانحال حر و سیدالشهدا علیه السلام با یکدیگر
از کوچههای خاطرههایش عبور کرد پلکی زد و دوباره خودش را مرور کرد میکرد حس بزرگی بار گـناه خـویش میخواست تا رها شود از دست چاه خویش در بـرزخِ مـیان بـهـشت و جـهـنّـمـش میکـرد شوق عـفـو الهـی مـصمّـمـش سنگین دلی به وسعت این ابتلای داشت گویا هزار کـفش تعـلّـق به پای داشت امـا بـه شـوق یـافـتـن نــور نـشـأتـیـن یعـنی خـدای طـور تـجـلّای عـالـمـین پا روی خود گذاشت و از خود عبور کرد یعنی که پابرهنه شد و عزم طور کرد میکرد مشق دیگری از قاف و شین و عین در مـحـضر نـگـاه رحـیـمانـۀ حـسیـن شوق وصال در دل بال و پرش شکفت اقـرار را بهـانـۀ پـرواز کرد و گـفت: سنگـی که قـلب آیـنههـا را شکـسـتهام آقـا! منـم کـسی که به تـو راه بـستـهام حـالا ولی به سـوی شـما بـاز گـشتهام یعنی که من به سمت خـدا بازگـشتهام تا سـرنـوشت دائـمیام را عـوض کنم بگـذار با تو زنـدگیام را عـوض کنم هـم ارتـفـاع رحـمـت تو نیـست آه من آبـی نـمـانـده اسـت به روی سـیـاه من آئـیـنـۀ خـــدای مــنــی در بـــرابـــرم خون مُرده بود در دل رگهای باورم اما نـگـاه لـطـف شـمـا راه را گـشـود لـطـف جناب مـادرتـان زنـدهام نـمـود ای آخـریـن پــنـاه هــمـه نـا امــیـدهـا! »دارم به اشـک بـیاثـر خود امیـدها« ای شــاه راه قــرب الــهــی ولای تـو! شرمندگیست سهم من از کربلای تو بـایـد کـشـیــد سـخــتـی راه کــمـال را خوف و رجاء نور جلال و جـمال را جایی که راه کـشتی امّـید ما گـم است وقتی که بحر رحمت او در تلاطم است بایـد نبـود در غـم بود و نبـود خـویش باید به دست او بسپاری وجود خویش او مـظهـر تـمـامی اسـماء کـبـریـاست فطریترین صدای طپشهای قلب ماست فرمود شاه عشق به حـرّ سپاه خویش: ای بیخبر ز ارزش والای آه خویش! ای بـیخـبر ز ماهـیت بـادۀ "ألـست"! پنـداشتی که راه مرا لشکر تو بست؟! تـدبـیـر امـر عـالم ایـجـاد، کـار ماست خلقت، تـمامقـد همه در اختـیار ماست فیض « وجود» منحصر ذات کبریاست اشـراق آفـتاب وجـود از مسیر ماست در خرمن وجود تو برق از نگاه ماست ای بیخـبر! سـپاه شما هم سپاه ماست وقتی مقام صبر و رضا راه ما گرفت در اولین مکـالمه چـشمم تو را گرفت اینجا حـضور آیـنهبنـدان جلـوههـاست کـربـبلا مـکـانـت تـأویـل واژههـا ست «حر« بودی و به اصل خودت بازگشتهای تو،«ما« شدی به وصل خودت بازگشتهای وقتی جـواب آینهها غـیر سنگ نیست عاشق اگر شکسته نباشد قشنگ نیست حالا که عاشقانه خودت را شکستهای حـالا که راه تـوبـۀ خود را نـبـستهای از مـا رواست حاجـتِ تا او رسیـدنت هـمـراه ما به سمت خـدا پر کـشیـدنت وقـتی کـسی ز بـنـد خود آزاد میشود بـالِ و پَـر شـکـسـتـهاش آبـاد میشـود پاک از هر آنچه جـاذبۀ خاکیات کنم پـر بـاز کن که طائـر افـلاکیات کـنم پر باز کن که کنگرۀ عرش جای توست "آزادگـی" مکـانـت کـربـبلای تـوست
: امتیاز
|
زبانحال حر بن یزید ریاحی با خداوند
خدایا قطره بودم متصل کردی به دریایم برون آورد دست رحمتت از دار دنیایم من آن آوارهای بودم که کوی یار را جُستم و یا گمگشتهای بودم که مولا کرد پیدایم به جای آنکه از درگاه لطف خود کند دورم صدا کرد و پذیرفت و پناهم داد مولایم بود بهر من از امروز نام حرّ برازنده همانا افتخارم بس که دیگر حرّ زهرایم سر و دست و تن و جانم هزاران بار قربانش که مولا کرد زنجیر اسارت باز از پایم سراپا غرق اشکِ خجلتم یا رب نمیدانم که چشم خود چگونه بر روی عباس بگشایم یقین دارم یقین دارم که میبخشد مرا زینب اگر بیند که دامن پُر شده از خون سیمایم دعا کن یابن زهرا تا ز تیر و نیزه و خنجر به جای اکبرت از هم شود پاشیده اعضایم به خود گفتم که شاید از کرم بخشی گناهم را ندانستم که در نزد حبیبت میدهی جایم نبسته باب توبه بر روی کس توبه کن میثم مرا از باب توبه سوی خود آورد آقایم
: امتیاز
|